اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۶

۱

رخ خوب خویشتن را به چه پوشی از نظرها؟

که به حسرت تو رفتن بدو دیده خاک درها

۲

برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی

چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها

۳

تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد

که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها

۴

عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم

مگر از ره بصارت خللیست در بصرها؟

۵

نتوانم از خجالت که: بر تو آورم جان

که شنیدم: التفاتی نکنی به مختصرها

۶

ز لبت نبات خیزد، چو به خنده برگشایی

بهل این شکر فروشی، که بسوختی جگرها

۷

بر آن کمان ابرو دل اوحدی چه سنجد؟

که به زخم تیر مژگان بشکافتی سپرها

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۲/۰۲ - ۱۶:۴۹:۱۸
لت دوم بیت اول باید رفتم درست باشد بجای رفتن
user_image
ابراهیم
۱۳۹۵/۰۸/۲۹ - ۱۲:۱۳:۲۰
با حاشیه اول موافقم، خنده هم بای به خنده باشد از نظر وزن شعری!
user_image
محمود طیب
۱۳۹۷/۰۱/۰۹ - ۰۰:۵۸:۰۵
پاره ی نخست بیت ششم اینجور درسته:ز لبت نبات خیزد ، چو به خنده لب گشایی...اینجور درسته چون شکستگی وزن هم داره.احتمالا اشتباه نسخه نویسان بوده در طول تاریخ.
user_image
مهدی پژوهنده
۱۳۹۷/۰۷/۰۹ - ۱۶:۴۰:۱۴
به نظر می رسد در بیت پنجم " محتَضَرها " صحیح باشد؛ به قرینه ی عبارت " آوردنِ جان" در مصرع نخست . هر چند که باید با نگاهی انتقادی ، نُسَخ معتبر را هم مورد عنایت قرار داد.
user_image
محسن.۲
۱۳۹۷/۰۷/۰۹ - ۱۷:۴۹:۵۶
نه مهدی جان ، همان مختصر ها درست استنتوانم از خجالت که: بر تو آورم جانکه شنیدم: التفاتی نکنی به مختصرهامنظورش جان مختصری ست که تقدیم کند.سعدی نیز همین مانا را آورده:مقدور من سریست که در پایت افکنمگر زآنکه التفات بدین مختصر کنی