
اوحدی
غزل شمارهٔ ۴۷۰
۱
من درین شهر پای بند توام
عاشق قامت بلند توام
۲
مردهٔ آن دهان چون پسته
کشتهٔ آن لب چو قند توام
۳
میدوانی و میکشی زارم
چون بدیدی که در کمند توام
۴
ای هلاک دلم پسندیده
دولتی باشد از پسند توام
۵
گذری میکن، ار طبیب منی
آتشی مینه، ار سپند توام
۶
گو: رفیقان سفر کنند که من
نتوانم، که پای بند توام
۷
ز اوحدی باز پرس حال، که من
تا چه غایت نیازمند توام؟
نظرات