اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۷۴

۱

به مسجد ره نمی‌دانم، گرفتار خراباتم

جزین کاری نمی‌دانم که: در کار خراباتم

۲

خراب افتاد کار من، خرابات اختیار من

خراباتیست یار من، از آن یار خراباتم

۳

ز دام زاهدی جستم، به قلاشی کمر بستم

ز بهر آن چنین مستم، که هشیار خراباتم

۴

بگردان باده، ای ساقی، چو اندر خیل عشاقی

به من ده شربت باقی، که بیمار خراباتم

۵

خرد می‌داشت در بندم، پدر می‌داد سوگندم

چو بار از خر بیفگندم، سبکبار خراباتم

۶

تو گر جویای تمکینی، سزد با من که ننشینی

که گر در مسجدم بینی، طلب‌گار خراباتم

۷

به گرد کویش از زاری، چو مستان در شب تاری

به سر می‌گردم از خواری، که پرگار خراباتم

۸

دلم را زین گرانان چه؟ وزین بیهوده خوانان چه؟

مرا از پاسبانان چه؟ که بیدار خراباتم

۹

چو جام بیخودی نوشم، بسان اوحدی جوشم

کنون چون مست و بی‌هوشم، سزاوار خراباتم

تصاویر و صوت

احوال و آثار اوحدی اصفهانی معروف بمراغه ای و مثنوی منطق العشاق یا ده نامه اوحدی به اهتمام و انتخاب محمود فرخ - محمود فرخ - تصویر ۱۱۷

نظرات

user_image
Marals
۱۳۹۹/۰۹/۲۸ - ۰۴:۵۴:۰۱
چو جام بیخودی نوشم، بسان اوحدی جوشمکنون چون مست و بی‌هوشم، سزاوار خراباتماین بیت چه ارایه هایی دارد؟