اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۷۷

۱

ای زاهد مستور، ز من دور، که مستم

با توبهٔ خود باش، که من توبه شکستم

۲

زنار ببندی تو و پس خرقه بپوشی

من خرقهٔ پوشیده به زنار ببستم

۳

همتای بت من به جهان هیچ بتی نیست

هر بت که بدین نقش بود من بپرستم

۴

فردای قیامت که سر از خاک برآرم

جز خاک در او نبود جای نشستم

۵

دست من و دامان شما، هر چه ببینید

جز حلقهٔ آن در، بستانید ز دستم

۶

بر گرد من ار دانه و دامیست عجب نیست

روزی دو، که مرغ قفس و ماهی شستم

۷

در سر هوس اوست، به هر گوشه که باشم

در دل طرب اوست، به هر گونه که هستم

۸

بارم نتوان برد، که مسکین و غریبم

خوارم نتوان کرد که افتاده و پستم

۹

باشد سخنم حلقه به گوش همه دل‌ها

چون حلقه به گوش سخن روز الستم

۱۰

پنهان شدم از خلق وز خلق خلق او

خلقم چو بدیدند و بجستند بجستم

۱۱

دوش اوحدی از زهد سخن گفت و من از عشق

القصه، من از غصهٔ او نیز برستم

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۳۲۸

نظرات