اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۷۹

۱

گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم

ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم

۲

من حاکم این شهرم، هم نوشم و هم زهرم

گر خصم بود پنجه، من شستم و من شستم

۳

ای هر سخنت کامی، در ده ز لبت جامی

کان توبه که دیدی تو، بشکستم و بشکستم

۴

هر چند به حالم من، از دست که نالم من؟

زیرا که دل خود را، من خستم و من خستم

۵

ای مطرب درویشان، کم کن سخن خویشان

گو نیست شوند ایشان، من هستم و من هستم

۶

هر کس به گمان خود، گوید سخنان خود

من یافتم آن خود، وارستم و وارستم

۷

ای اوحدی، ار باری، دادی خبر یاری

در یار که می‌گفتم، پیوستم و پیوستم

تصاویر و صوت

نظرات