اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۹۹

۱

می‌خانه را بگشای در، کامروز مخمور آمدم

نزدیک من نه جام می، کز منزل دور آمدم

۲

شهر پدر بگذاشتم، نقشی دگر برداشتم

خود را چو ماتم داشتم، بیخود درین سور آمدم

۳

بودم قدیمی خویش تو، از مذهب و از کیش تو

منزل به منزل پیش تو، زان شاد و مسرور آمدم

۴

درگاه و در بیگاه من، دانم بریدن راه من

کز حضرت آن شاه من، با خط و دستور آمدم

۵

بازم جفا چندین مکن، مسکین مدان، مسکنین مکن

ابرو ز من پر چین مکن، کز پیش فغفور آمدم

۶

هر چند بینی جوش من، فریاد نوشانوش من

یکسو منه سر پوش من، کز خلق مستور آمدم

۷

من بر جهودان دغل، مشکل توانم کرد حل

زیرا که لوح اندر بغل، این ساعت از طور آمدم

۸

با آنکه کرد این منزلم، هم صحبت آب و گلم

از نار کی ترسد دلم؟ کز عالم نور آمدم

۹

ره پیش آن خوانم بده، آبم مبر، نانم بده

دارو و درمانم بده، زیرا که رنجور آمدم

۱۰

با او روم در پیرهن، بی او نیابم در کفن

تا تو نپنداری که: من از دوست مهجور آمدم

۱۱

خواهد ز روی ارتقا، رفتن برین بام بقا

میدان که: میخواهم لقا، چون فارغ از حور آمدم

۱۲

ببریدم از ماهی چنان، با ناله و آهی چنان

وانگاه من راهی چنان، شبهای دیجور آمدم

۱۳

چون اوحدی در کوی دل، تامن شنیدم بوی دل

هر جا که کردم روی دل، فیروز و منصور آمدم

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۳۳۷

نظرات