اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۵۰۷

۱

تو چیزی دیگری، ور نه بسی خوبان که من دیدم

کسی دیگر نبیند اندر آنرو، آنکه من دیدم

۲

نه امکان آنچه من دیدم که در تقریر کس گنجد

ستم چندان که من بردم، بلا چندانکه من دیدم

۳

مگو از جنت و رضوان حکایت بیش ازین با من

که حیرانست صد جنت در آن رضوان که من دیدم

۴

چو جویم میوهٔ وصلی ز روی او، خرد گوید:

عجب! گر میوه بتوان چید ازین بستان که من دیدم

۵

زهی! در هجر آن جانان عذاب تن که من دارم

زهی! در عشق آن دلبر بلای جان که من دیدم

۶

به جان می‌ماند از پاکی لب دلبر که من دارم

به مه می‌ماند از خوبی رخ جانان که من دیدم

۷

مبند، ای اوحدی، زنهار! در پویند آن مه دل

که نقصان زود خواهد یافت آن پیمان که من دیدم

تصاویر و صوت

نظرات