اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۵۱۴

۱

درون خود نپسندم که از تو باز آرم

بدین قدر که: تو بیرون کنی به آزارم

۲

مرا به عمر خود امید نیم ساعت نیست

به بوی تست شبی گر به روز می‌آرم

۳

حکایت شب هجران و روز تنهایی

زمن بپرس، که شب تا بروز بیدارم

۴

ز شهر نیز بدر می‌روم، که خانهٔ خلق

خراب می‌شود از آب چشم خونبارم

۵

میان ما و تو جز گرد این وجود نماند

بدان رسید که این گرد نیز نگذارم

۶

ز سینه بوی کسی جز تو گر بمن برسد

خراب کرده بهخون دلش بینبارم

۷

مرا بلاله طمع بود و گل ز چهرهٔ تو

گلم نداد، ولی تنگ می‌نهد خارم

۸

اگر تو زهره جبین می‌خری به بوسه مرا

بخر وگرنه رها کن، که مشتری دارم

۹

محبت تو همی ورزم، ای پری، مگذار

که محنت تو بسوزاند اوحدی‌وارم

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۳۴۳

نظرات