
اوحدی
غزل شمارهٔ ۵۳۲
۱
روزی بر آن شمع چو پروانه بسوزم
در خویش زنم آتش و مردانه بسوزم
۲
چون با من بیگانه غمش را سر خویشست
با خویش در آمیزم و بیگانه بسوزم
۳
دیوانه شوم، سر به خرابات برآرم
بر خویش دل عاقل و دیوانه بسوزم
۴
گر آتش اندوه برین آب بماند
هم رخت براندازم و هم خانه بسوزم
۵
در وصل دلم را نه به پیمانه دهد می
در میفگنم آتش و پیمانه بسوزم
۶
یاران همه در گلشن وصلند به شادی
من چند درین گلخن ویرانه بسوزم؟
۷
گر بر گذرم دام نهد، اوحدی، این بار
هم دام بدرانم و همه دانه بسوزم
تصاویر و صوت

نظرات