اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۵۴۱

۱

ای چاه زنخدانت زندان دل ریشم

از نوش دهان تو چندین چه زنی نیشم؟

۲

گر زانکه سری دارم در پای تو، ای دلبر

کس را چه سخن با من؟ من مرد سر خویشم

۳

پیش تو کشم هر دم دست و کف محتاجی

ای محتشم کوچه، دریاب، که درویشم

۴

گاهم سگ درخوانی، گه ننگ مسلمانی

از هر چه تو میدانی، از ناخلفی، بیشم

۵

یک دم نرود بی‌تو، کین دیدهٔ سرگردان

از خون دل خسته خوانی ننهد پیشم

۶

با من نکند خویشی بیگانهٔ خوی تو

کین بخت که من دارم بیگانه کند خویشم

۷

ای اوحدی، این دل را درمان چه کنی چندین؟

من ناوک او دارم مرهم نبرد ریشم

تصاویر و صوت

نظرات