اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۵۴۸

۱

دلم زندان عشق توست و زندانی درو جانم

چو زندانی شدم،دیگر چه می‌خواهی؟ مرنجانم

۲

مرا خوان، ای پری‌چهره، که گر صد بار در روزی

سگم خوانی دعا گویم، بدم گویی ثنا خوانم

۳

گر امیدی که من دارم روا گردد ز وصل تو

به دربانیت بنشینم، به سلطانیت بنشانم

۴

مرا از روی خود دوری چه فرمایی و مهجوری؟

اگر حکمی کنی بر من، به چیزی کن که بتوانم

۵

دلم بردی و می‌دانم که: پیش توست و می‌دانی

تو هم لیکن نمی‌گویی، که می‌گویی: نمی‌دانم

۶

مرا دیوانه می‌دارد سر زلف پریرویی

که گر با من در آرد سر، کند حالی سلیمانم

۷

ازین اندیشه در دامن کشیدم پای صد نوبت

اگر یاد سر زلفش نمی‌گیرد گریبانم

۸

نگارینا، چرا کردی تو با همچون منی سختی؟

که اندر عهد خود هرگز ندیدی سست‌پیمانم

۹

به هر حکمی که فرمایی، مکن تقصیر، کز خوبان

تو را بر اوحدی حکمست و من هم بنده فرمانم

تصاویر و صوت

نظرات