
اوحدی
غزل شمارهٔ ۵۵۳
۱
زلف مشکینت چو دامست، ای صنم
عارضت ماه تمامست، ای صنم
۲
تا بود بر دیگران وصلت حلال
بر من اسایش حرامست، ای صنم
۳
زان دهان تنگ شیرینم بده
بوسهای، گر خود به وامست، ای صنم
۴
هر زمان گویی که: فردایی دگر
سوختم، فردا کدامست؟ ای صنم
۵
در غمت گر نشکنم خود را، مرنج
آدمی را ننگ و نامست ، ای صنم
۶
عالمی را بندهٔ خود کردهای
اوحدی نیزت غلامست، ای صنم
تصاویر و صوت

نظرات