اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۵۵۵

۱

تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم

از ما چرا رنجیده‌ای؟ حاشاک، حاشاک! ای صنم

۲

آثار خشم و چشم تو کفرست و ایمان، ای پری

گفتار تلخ و لعل تو زهرست و تریاک، ای صنم

۳

از دردمندان چنین در دل کدورت داشتن

ما را شگفت آید همی زان گوهر پاک، ای صنم

۴

وقت گلست، ای ماهوش، در وقت گل خوش باش، خوش

از دوستان اندر مکش روی طربناک، ای صنم

۵

زلفت به صید انگیختن دامیست دیگر، ای پسر

چشمت به تیر انداختن ترکیست بی‌باک، ای صنم

۶

کز سر به شمشیرم دهی، یا بند بر پایم نهی

هرگز نخواهم داشتن دستت ز فتراک، ای صنم

۷

دیشب مبارکباد من کردی به عشق خویشتن

یارب! که باد این جان و تن، آن باد را خاک، ای صنم

۸

من شوق وحشی ناظری یبکی بدمع سایری

ماکان یصبوا خاطری ما یحب لولاک، ای صنم

۹

دوشم چو می‌گفتی که: تو در غم نمانی، اوحدی

از آسمان آمد ندا: آمین و ایاک، ای صنم

تصاویر و صوت

نظرات