
اوحدی
غزل شمارهٔ ۵۷۲
۱
زلف تو اگر به تاب میبینم
دل ز آتش غم کباب میبینم
۲
این جور، که بر دلم پسندیدی
ظلمیست که بر خراب میبینم
۳
در دیدهٔخود خیال رخسارت
چون عکس قمر در آب میبینم
۴
این شیوهٔ چشمهای بیخوابت
گویی که: مگر به خواب میبینم
۵
روی تو کشد مرا و این معنی
از دور چو آفتاب میبینم
۶
هجر تو و مرگ اوحدی را من
«من ذلک» یک حساب میبینم
۷
هر چیز که آن خطاست در عالم
چون از تو بود، صواب میبینم
تصاویر و صوت

نظرات