
اوحدی
غزل شمارهٔ ۵۷۳
۱
مشتاق یارم و به در یار میروم
دلدارم اوست، در پی دلدار میروم
۲
تا بینم آفتاب رخ او ز روزنی
مانند سایه بر در و دیوار میروم
۳
او در میان دایرهٔ خانه نقطهوار
من گرد خط کوچه چو پرگار میروم
۴
صدبار چون خلیل مرا سوختند وباز
همچون کلیم در پی دیدار میروم
۵
دوشم نشان دوست به بازار دادهاند
عیبم مکن که بر سر بازار میروم
۶
با یادش ار برهنه به خارم برآورند
گویی که: بر حریر، نه بر خار میروم
۷
با صوفیان صومعه احوال من بگوی
کز خانقاه بر در خمار میروم
۸
از گردنم حمایل تسبیح برگشای
امشب که من به بستن زنار میروم
۹
گویی: دلیل چیست که خود شربتی نساخت؟
از پیش این طبیب، که بیمار میروم
۱۰
بیچاره شد ز چارهٔ کار من اوحدی
زانش وداع کردم و ناچار میروم
نظرات