اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۵۷۴

۱

به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم

هنوز دولت آن آستانه می‌خواهم

۲

گرم کند ز جفا همچو ریسمان باریک

از آنچه هست سر سوزنی نمی‌کاهم

۳

دلم ز مهر رخش نیم ذره کم نکند

اگر ز طیره کند همچو سایه در چاهم

۴

اگر به آب وصالش طمع کند غیری

من آن طمع نپسندم، که خاک درگاهم

۵

بر آه سینهٔ من دشمنان ببخشیدند

به گوش دوست، همانا، نمی‌رسد آهم

۶

گر او به کار من خسته التفات کند

چه التفات نماید به دولت و جاهم؟

۷

به طوع حلقهٔ مهرش کشیده‌ام در گوش

حسود بین که: جدا می‌کند به اکراهم

۸

اگر تو عزم سفر داری، اوحدی، امروز

مرا بهل، که گرفتار مهر آن ماهم

تصاویر و صوت

نظرات