اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۵۸۳

۱

بندهٔ عشقیم و سالهاست که هستیم

ورزش عشق تو کار ماست، که مستیم

۲

بس بدویدیم در به در ز پی تو

چون که نشان تو یافتیم نشستیم

۳

باز دل ما بزیر پای غم تو

بام لگدکوب شد که خانهٔ پستیم

۴

کار نداریم جز خیال تو، گر چه

مدعیان را خیال بود که: جستیم

۵

در دل ما هر کس آمدی و نشستی

دل به تو پرداختیم وز همه رستیم

۶

طوق تو بر گردنیم و داغ تو بر دل

بند تو بر پای و باد توبه به دستیم

۷

زهر، که در کام عشق بود، چشیدیم

شیشه، که در بار عقل بود، شکستیم

۸

گاه به دست تو همچو مرغ گرفتار

گاه به دام تو همچو ماهی شستیم

۹

سر «نعم» در دهان ز روز نخستین

راز «بلی» در زبان ز روز الستیم

۱۰

گر ز کمرمان بیفگنند چو فرهاد

باز نخواهد شد آن کمر که ببستیم

۱۱

اوحدی، اینجا بتان پرند ولیکن

کفر بود، گر به جز یکی بپرستیم

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۳۷۱

نظرات