اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۵۸۸

۱

مادر غم هجران تو، گر زانکه بمیریم

بر وصل تو یکروز ببینی که: امیریم

۲

ای سرو، که اسباب جوانی همه داری

با ما به جفا پنجه مینداز، که پیریم

۳

گر تلخ شود کام دل ما چه تفاوت؟

کز یاد لب لعل تو در شکر و شیریم

۴

از بهر فرستان این قصه بر تو

پیوسته دوان در طلب پیک و دبیریم

۵

در شهر طبیبیست که داند همه رنجی

او نیز ندانست که: مجروح چه تیریم؟

۶

با روی تو این سختی پیوند که ما راست

بعد از تو روا باشد، اگر دوست نگیریم

۷

گو: قافله بیرون رو و همراه سفر کن

ما را سفر و عزم نباشد، که اسیریم

۸

هر تلخ، که خواهی تو، بگو، تا بنیوشیم

هر زهر، که داری تو، بده، تا بپذیریم

۹

این نامه پراگنده از آنست که بی‌تو

چون اوحدی امروز پراگنده ضمیریم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
کاظم ایاصوفی
۱۳۹۸/۱۰/۰۴ - ۱۹:۰۳:۲۴
مصراع اول بیت چهارم فرستادن صحیح است