اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۵۸۹

۱

حال این پیکر از آن بتگر دانا پرسیم

یا خود از پیش حکیمان توانا پرسیم

۲

چه طلسمست درین گنج و چه رسمست او را

یا چه اسمست؟ کسی نیست کزو وا پرسیم

۳

راه بسیار درین خانه، ولیکن ما را

راه آن نیست که گوییم سخن، یا پرسیم

۴

هر که ما را بشناسد به خدا راه برد

کو شناسنده؟ که از وی سخن ما پرسیم

۵

جان مسیحست و صلیبش تن و این معنی را

زود دانیم اگر پیش مسیحا پرسیم

۶

سر فرزند درین خانه نشد پیدا، لیک

چون به آن خانه در آییم ز بابا پرسیم

۷

روح را پیشتر از آدم و حوا اصلیست

ما نه طفلیم، که از آدم و حوا پرسیم

۸

صد هزار اسم فزونست و مسماش یکی

اسم جوییم کنون؟ یا ز مسما پرسیم؟

۹

حال امروز بپرسیم ز داننده به نقد

حال فردا بگذاریم، که فردا پرسیم

۱۰

قطره‌ای بیش نباشد دو جهان از دریاش

صفت قطره همان به که ز دریا پرسیم

۱۱

اوحدی، رو، تو سخن گوی که مقصود سخن

یک حدیثست و هم از مردم یکتا پرسیم

تصاویر و صوت

نظرات