اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۵۹۴

۱

باغ بسان مصر شد از رخ یوسف سمن

گشت روان ز هر طرف آب چو نیل در چمن

۲

جامهٔ توبه زشت شد، وقت کنار کشت شد

بر صفت بهشت شد، باغ، به صد هزار فن

۳

عمر عزیز شد به سر، تخت عزیز گل نگر

بر سر سبزهای تر، در بن شاخ نارون

۴

لاله به موکب صبا، گفت: هزار مرحبا

غنچه خزید در قبا، گل بدرید پیرهن

۵

غلغل مرغ زندخوان، رفت به گوش زندگان

زنده دلی، مکن نهان، روی چو مرده در کفن

۶

ای شده روی زرد دین، هیچ نچیده ورد دین

کی برسی به درد دین؟ جز به صفای درد دن

۷

هرچه بخواستی تویی، و آنچه نکاستی تویی

رو، که به راستی تویی، انجم این دو انجمن

۸

فرع تویی و اصل تو، جنس تویی و فصل تو

هجر تویی و وصل تو، گر برسی به خویشتن

۹

اوحدی، از مکان او مگذر و آستان او

چون شده‌ای از آن او، لاف مزن ز ما و من

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۳۷۶

نظرات