اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۵۹۷

۱

نگارینا، به وصل خود دمی ما را ز ما بستان

دل ما را به آن بالا ز دست این بلا بستان

۲

ز هجران تو رنجوریم، اگر بیمار میپرسی

از آنسر رنجه کن پایی، وزین سر مزد پابستان

۳

ز تشریف وصالم چون کله داری نمی‌بخشی

من از بهر تو پیراهن قبا کردم، قبابستان

۴

فرستادی که: دل به فرست، اگر کامت همی باید

گر این از دل همی گویی، تو اینک دل، بیا، بستان

۵

گر از روی غلط وقتی به راهم پیشباز افتی

دعایی بی‌غرض بشنو، سلامی بی‌ریا بستان

۶

دلم یک بوسه میخواهد ز لعل شکرین تو

اگر بوسی دلی ارزد، ز من جان بی‌بها بستان

۷

ضرورت نامه‌ای امشب فرستادم به نزد تو

تو از مرغ سحر در خواه و از باد صبا بستان

۸

زمین آستانت را به لب چون بوسه بستانم

زمانی آستینت را ز روی دلربا بستان

۹

خدا کرد اوحدی را دل به عشق اندر ازل شیدا

ترا گر سخت می‌آید، برو، جرم از خدا بستان

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۳۷۹

نظرات