اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۵۹۹

۱

دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران

دگر با یادم آوردی قدیمی صحبت یاران

۲

ز خاکت بوی عهد یار می‌یابد دماغ من

زهی!بوی وفاداری، زهی!خاک وفاداران

۳

خوشا آن فرصت و آن عیش و آن ایام و آن دولت

که با مطلوب خود بودم علی رغم طلب‌گاران

۴

بمان ،ای ساربان،ما را به درد خویش و خوش بگذر

که بار افتاده همراهی نداند با سبک باران

۵

خود ، ای محمل‌نشین، امشب ترا چون خواب می‌آید

که از دوش شتر بگذشت آب چشم بیداران

۶

ز آه سرد و آب چشم خود دایم به فریادم

که اندر راه سودای تو این بادست و آن باران

۷

نسیم صبح، اگر پیش طبیب من گذریابی

بگو: آخر گذاری کن، که بدحالند بیماران

۸

اگر یاران مجلس را نصیحت سخت می‌آید

من از مستی نمیدانم، چه میگویند هشیاران؟

۹

چنان با آتش عشقت دلم آمیزشی دارد

که آتش در نیامیزد چنان با عود عطاران

۱۰

حدیثم را، که می‌سود ز شیرینی دل مردم

بخوان، ای عاشق و درده صلای انگبین خواران

۱۱

مجوی، ای اوحدی، بی‌غم وصال او، که پیش از ما

درین سودا به کوی او فرو رفتند بسیاران

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
نعمتی
۱۳۹۳/۱۱/۰۴ - ۰۱:۲۸:۳۸
با سلام،بیت یکی مانده به آخر لغت می سود باید می سوزد باشد به این شکل:حدیثم را، که می سوزد ز شیرینی دل مردمبخوان ای عاشق و درده صلای انگبین خوارانبا تشکر