
اوحدی
غزل شمارهٔ ۶۰۹
۱
تا برگذشت پیشم باز آن پری خرامان
نقش مرا فرو شست از لوح نیک نامان
۲
ای همرهان، به منزل گر بازگشت باشد
با قوم ما بگویید احوال دل به دامان
۳
زین پیش جمع بودم و اکنون نمیگذارد
دستم به کار دانش، پایم بزیر دامان
۴
خواری کند پیاپی و آنگاه بر چه دلها؟
یاری کند دمادم و آنگاه با کدامان؟
۵
در آتشم بسوزد هر ساعتی ولیکن
بیحاصلست گفتن اسرار خود به خامان
۶
ذوق تمام دارد گفتار من ولیکن
نیکو نمینشیند در طبع ناتمامان
۷
روزی رقیب خود را گر بر گذر بینی
چندین لگد مزن، گو، در کار پست نامان
۸
ای اوحدی، چه جویی از عشق نام نیکو؟
کز عشق هیچ کس را کاری نشد به سامان
۹
از جور او شکایت چندین مکن، که این جا
بسیار جور بینی از خواجه بر غلامان
نظرات