
اوحدی
غزل شمارهٔ ۶۱۳
۱
آن کمان ابرو به تیر انداختن
عالمی را صید خواهد ساختن
۲
چون کمان در خود کشید اول مرا
آخرم خواهد چو تیر انداختن
۳
تاختن خواهد گرفتن بیسخن
لشکر حسنش به اول تاختن
۴
او نمیدانم چه سر دارد؟ ولی
سر که من دارم بخواهم باختن
۵
زان پری چندین جفا نیکو نبود
وانگهی حق وفا نشناختن
۶
هم ز دردی شد چنین لاغر تنم
کی توان بیآتشی بگداختن؟
۷
اوحدی، چون دوست میسوزاندت
نیست تدبیر تو الا ساختن
نظرات