
اوحدی
غزل شمارهٔ ۶۱۴
۱
تا به کی این بستن و بگسیختن؟
سیر نگشتی تو ز خون ریختن؟
۲
چیست چنین مست شدن وانگهی
با من بیچاره بر آویختن؟
۳
بر لب بدخواه زدن آب وصل
وز تن من گرد بر انگیختن؟
۴
سیم تنا، خوش عملی نیست این
دل ز کسان بردن و بگریختن
۵
پردهٔ صد دل به دریدن به جور
پردهٔ رخسار در آویختن
۶
خاک توام، ای پسر، آخر چراست؟
بر سر ما خاک جفا بیختن
۷
دست ندارد ز تو باز اوحدی
گر چه نداری سر آمیختن
تصاویر و صوت

نظرات