
اوحدی
غزل شمارهٔ ۶۱۵
۱
ترا رسد گره مشک بر قمر بستن
به گاه شیوهگری لعل بر شکر بستن
۲
کمر به کشتن ما گر ببستهای سهلست
بیا، که حلقه بکوبیم ازین کمر بستن
۳
مرا که روی تو باید چه کار باد گری؟
چو پای درد کند شرط نیست سر بستن
۴
دگر به پند من، ای مدعی، زبان مگشای
که لب نخواهم ازین ماجرا دگر بستن
۵
ز من مدار صبوری طمع، که نتوانم
ز بهر سنگدلی سنگ بر جگر بستن
۶
به چند وجه بکردم نصیحت دل خویش
میسرم نشد از روی او نظر بستن
۷
گر اوحدی در خلوت به روی غیر ببست
به روی دوست مروت نبود دربستن
نظرات