
اوحدی
غزل شمارهٔ ۶۲۷
۱
چشمم کنار دجله شد، جز یاد بغدادم مکن
چون این هوس دارد دلم، از دیگری یادم مکن
۲
بر جان شیرینم ببخش، ای خسرو خوبان چین
آشفته بر کوه و کمر مانند فرهادم مکن
۳
در جوشم از سودای تو،آبی بزن بر آتشم
خاموشم از غوغای تو، چون خاک بر بادم مکن
۴
در سینهٔ من مینهد مهر تو بنیاد، ای پری
از کینه بنیادم مکن، بر سینه بیدادم مکن
۵
افتادن اندر بند تو بهتر ز آزادی مرا
چندان که من باشم، بتا، زین بند آزادم مکن
۶
گر سست گیرم عهد تو، از هجر خود داغم بنه
ور سخت گویم با غمت، از وصل خود شادم مکن
۷
بازم زبان اوحدی، هر چند پندی میدهد
گر گوش دارم سوی او، گوشی به فریادم مکن
نظرات