اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۶۳۲

۱

سر دل گویی، ز جان اندیشه کن

در دلش دار، از زبان اندیشه کن

۲

لاف کشف و غیب دانی می‌زنی

از خدای غیب دان اندیشه کن

۳

در زمین از آسمان گویی سخن

ای زمین، از آسمان اندیشه کن

۴

یا ز دین آشکارا شرم دار

یا ز دانای نهان اندیشه کن

۵

ای که می‌خسبی به شبهای چنین

آخر از روز چنان اندیشه کن

۶

تیر فرصت در کمان جهدتست

می‌رود تیر از کمان، اندیشه کن

۷

دل به باد آرزوها بر مده

ناتوانی تا توان اندیشه کن

۸

بهر سود اندر خطرها می‌روی

سود دیدی، از زیان اندیشه کن

۹

گر ندانی رفتن خود را یقین

بنگر و زین رفتگان اندیشه کن

۱۰

این زمان اندیشه بی‌کارست و فکر

کار خود را این زمان اندیشه کن

۱۱

اوحدی زین ورطه آمد بر کنار

ای که غرقی در میان اندیشه کن

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۵/۱۱ - ۰۰:۲۶:۱۰
به دری افغانستان بجای ورطه از مرداب بهره می برند