اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۶۴۳

۱

چشم دولت را اگر زین به نظر هستی به من

آن فراق اندیش روزی باز پیوستی به من

۲

همچو ماهی صید آن ماهم، که روزی بیست بار

زلف چون دامش در اندازد همی شستی به من

۳

گر سر زلفش به دست من رسیدی گاه گاه

کی رسیدی محنت ایام را دستی به من؟

۴

گفتمش روزی که: از وصل تو کی من برخورم؟

گفت: با چندین بلندی کی رسد پستی به من؟

۵

گر مجالی بودی اندر خانهٔ وصلش مرا

پرتوی از روزن مهرش فرو جستی به من

۶

ورنه چشم مست او را زلف او یار آمدی

این خرابی کی رسیدی از چنان مستی به من؟

۷

اوحدی بی‌مهرش ار بودی زمانی، کافرم

گر به مسمار وفاقش چرخ بر بستی به من

تصاویر و صوت

نظرات