
اوحدی
غزل شمارهٔ ۶۴۷
۱
دوست با کاروان کن فیکون
آمد از شهر لامکان بیرون
۲
عور گشت از لباس بیچونی
باز پوشید کسوت چه و چون
۳
گه بر آمد به صورت لیلی
گه در آمد به دیدهٔ مجنون
۴
گاه مشهور شد به آیت نور
گاه مذکور شد به سورهٔ نون
۵
چون به آب و زمین او بر رست
ریشه و بیخهای گوناگون
۶
پیش کافور و زنجبیل نهاد
عسل و تین و روغن و زیتون
۷
میسرشت این چهار جنس بهم
مدتی چون تمام شد معجون
۸
دردها را درو نهاد دوا
زهرها را ازو نبشت افسون
۹
اوحدی شربتی از آن بچشید
گشت دیوانه والجنون فنون
تصاویر و صوت

نظرات