اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۶۵۴

۱

از بند زلفش پای ما مشکل گشاید بعد ازین

چشمی که بیند غیر او ما را نشاید بعد ازین

۲

دل را چو با دیدار او پیوند و پیمان تازه شد

در چشم ما جز روی او بازی نماید بعد ازین

۳

خود را چو دادیم آگهی از ذوق حلوای لبش

لذت نیابد کام ما، گر شهد خاید بعد ازین

۴

در دستگاه چرخ اگر اندوه و محنت کم شود

از پیش ما گو: خرج کن چندان که باید بعد ازین

۵

بس فتنه زایید آسمان، در دور چشم مست او

از روزگار بی‌وفا تا خود چه زاید بعد ازین

۶

با زلف آن دلدار چون باد صبا گستاخ شد

یا عنبر افشاند هوا، یا مشک ساید بعد ازین

۷

ای یار نیکوکار، تو تدبیر کار خویش کن

کز ما به جز سودای او کاری نیاید بعد ازین

۸

تا این زمان گر نطق ما تقصیر کرد اندر سخن

بر یاد آن شیرین دهان شیرین سراید بعد ازین

۹

گو: آزمایش را ببر گردی ز خاک اوحدی

گر در جهان آشفته‌ای عشق آزماید بعد ازین

تصاویر و صوت

نظرات