
اوحدی
غزل شمارهٔ ۶۵۵
۱
در فراق روی جانان بر نتابد بیش ازین
سینه داغ هجر آنان بر نتابد بیش ازین
۲
با چنین تلخی، که طبع ما کشید از دست هجر
شور این شیرین زبانان بر نتابد بیش ازین
۳
پیر گشتم، ایدل، از خوبان حذر میکن، که پیر
قوت دست جوانان بر نتابد بیش ازین
۴
مهربانا، گر توانی رحم کن بر کار ما
زانکه کار ناتوانان بر نتابد بیش ازین
۵
چند راند چون سگان ما را رقیب از کوی تو؟
گرگ با چوب شبانان بر نتابد بیش ازین
۶
اوحدی، این گریه کمتر کن، که خاک کوی دوست
آب چشم مهربانان برنتابد بیش ازین
۷
طبع یار نازنین در خواب نوشین سحر
نالهٔ فریاد خوانان برنتابد بیش ازین
نظرات