
اوحدی
غزل شمارهٔ ۶۶
۱
ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت
از خانه برون آمد و صد خانه برانداخت
۲
در حلق دل شیفته شد حلقه به شوخی
هر موی که زلفش ز سرشانه برانداخت
۳
آه از جگر صورت دیوار برآمد
چون عکس رخ خویش به کاشانه برانداخت
۴
شوق لب چون جام عقیقش ز لطافت
خون از دهن ساغر و پیمانه برانداخت
۵
فریاد! که چشمم ز فراق لب لعلش
مانندهٔ دریا در و دردانه برانداخت
۶
دردا! که: فراق رخ آن ترک پریوش
بنیاد من عاشق دیوانه بر انداخت
۷
گر یاد کند زاوحدی آن ماه عجب نیست
خورشید بسی سایه به ویرانه برانداخت
نظرات
امین کیخا