
اوحدی
غزل شمارهٔ ۶۶۴
۱
درین لشکر، که میبینی، سواری نیست غیر از تو
کسی دیگر درین عالم به کاری نیست غیر از تو
۲
هر آن کس را که میدانی شماری برگرفت از خود
ولی زینها کسی خود در شماری نیست غیر از تو
۳
درون پردهای، لیکن چو از ما پرده برگیرد
غم عشق تو ما را، پردهداری نیست غیر از تو
۴
اگر غیری نظر بازی کند با صورت دیگر
مرا منظور در آفاق، باری، نیست غیر از تو
۵
به روز خستگی خواهند مردم یاری از یاران
من دلخسته را امروز یاری نیست غیر از تو
۶
چو غم دادی به غم خواران، نیابد کرد تقصیری
که در غم، عاشقان را غمگساری نیست غیر از تو
۷
سگ تست اوحدی، جانا، نگاهی کن به حال او
کزین نخجیرگاه او را شکاری نیست غیر از تو
نظرات