اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۶۶۶

۱

گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر می‌شد ز تو

بی صبرم، ارنه کار من نوعی دگر می‌شد ز تو

۲

زان روی همچون مشتری گر پرده برمی‌داشتی

روی زمین پر زهره و شمس و قمر می‌شد ز تو

۳

پس بی‌نشان افتاده‌ای، ورنه پس از چندین طلب

روزی من دل‌خسته را آخر خبر می‌شد ز تو

۴

بر یاد داری: کز غمت شبها به تنهایی مرا

هم سینه پر می‌شد ز غم، هم دیده تر می‌شد ز تو؟

۵

زان جام لعلت گه گهی می‌ریز آبی بر جگر

دل خسته‌ای، کش سالها خون در جگر می‌شد ز تو

۶

گر روز می‌کردم شبی با رویت اندر خلوتی

شب روز می‌گشت از رخت، شامم سحر می‌شد ز تو

۷

ور بی‌رقیبان ساعتی نزدیک ما می‌آمدی

ایوان ما پر شاهد و شمع و شکر می‌شد ز تو

۸

لیلی اگر واقف شدی از ما چو مجنون، هر نفس

آشفته‌تر می‌شد ز من، دیوانه تر می‌شد ز تو

۹

گر چرخ گردان داشتی در دل ز مهرت ذره‌ای

کارش چو کار اوحدی زیر و زبر می‌شد ز تو

تصاویر و صوت

نظرات