
اوحدی
غزل شمارهٔ ۶۶۷
۱
ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو
بس میخروشد آن سخن دلخراش تو
۲
زرقی همی فروشی و شهری همی خری
دخل گزاف بنگر و خرج بلاش تو
۳
گویی که: دین پرستم و دنیا پرست نه
وانگه ز بیست خواجه فزونتر معاش تو
۴
بر روی راه این دو سه حیوان، به راستی
کمتر ز دام نیست دم دانهپاش تو
۵
گه راز خود ز خلق بپوشیدهای، ولی
روی زمین پرست ز تشویق فاش تو
۶
فردا کجا خلاص دهی آن مرید را؟
کامروز قرضدار شد از بهر آش تو
۷
با اوحدی مباف کرامات خود، که هیچ
کاری نمیرود ز بباش و مباش تو
نظرات