
اوحدی
غزل شمارهٔ ۶۷۱
۱
ای رشک گل تازه رخ چون سمن تو
عرعر خجل از قد چو سرو چمن تو
۲
پای نفس اندر جگر نافه شکسته
بوی شکن طرهٔعنبر شکن تو
۳
آنها که به مویی بفروشند بهشتی
مویی به جهانی بخرند از بدن تو
۴
دل تنگ شود غنچه و لب خشک و جگر خون
از رشک شکر خندهٔ تنگ دهن تو
۵
بر عقد گهر طعنه زند گاه تبسم
آن رستهٔ دندان جو در عدن تو
۶
بر پیرهن ار نقش کنی صورت نرگس
بینا کندش بوی خوش پیرهن تو
۷
شد کاسته چون موی تن اوحدی، ارچه
کاهیدن مویی نپسندد ز تن تو
۸
در حلق دل سوختهٔ شیفته خاطر
زنجیر بلا گشته دو مشکین رسن تو
نظرات