اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۶۷۳

۱

به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو

که نام من نفرمایی فراموش از زبان تو

۲

ز سود من، نپندارم، ترا هرگز زیان دارد

که سود تست سود من، زیان من زیان تو

۳

تو و من در میان ما کجا گنجد؟ که اینساعت

تو گردیدی و گردیدم، تو آن من، من آن تو

۴

غلط کردم، نه آن گنجی که در آغوش من گنجی

مرا این بس که در گنجم به کنجی در جهان تو

۵

سر از خاک زمینم بر ندارد آسمان هرگز

اگر ساکن خودم خواند زمین و آسمان تو

۶

لبت می‌پرسد از جانم که: کامت چیست؟ تا دانم

چه باشد کام مشتاقی؟ دهانی بر دهان تو

۷

گمان بردی که برگشتم به جور از آستانت من؟

بلی در حق مسکینان خود این باشد گمان تو

۸

دل از ما خواستی، جانا، دریغی نیست دل، لیکن

چو روی از ما نمی‌پوشی، کسی باید ضمان تو

۹

از آن حشمت که می‌بینم نخواهد هیچ کم گشتن

فقیری گر بیاساید زمانی در زمان تو

۱۰

تو با آن حس و زیبایی نگردی هم نشین من

که از خواری و گمراهی نمی‌یابم نشان تو

۱۱

رخت را شد به جان و دل خریدار اوحدی، لیکن

بدین سرمایه چون گردد کسی گرد دکان تو؟

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۴۰۶

نظرات