اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۶۷۸

۱

سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو

روی شادی آن زمان بینم که بینم روی تو

۲

من دلی دارم که در وی روی شادی هیچ نیست

غیر از آن ساعت که آرد باد صبحم بوی تو

۳

هر کسی از غم پناه خود به جایی می‌برد

من چو غم بینم روم شادی‌کنان در کوی تو

۴

چشم ترکت را غلامان گر چه بسیارند، لیک

زین غلامان مقبل آن خالست و مخلص موی تو

۵

من به غم خوردن نهادم گردن بیچارگی

زانکه کس شادی نبیند در جهان از خوی تو

۶

اوحدی، تن در شب غم ده، کزین شیرین‌لبان

روز شادی کس نخواهد کرد جست و جوی تو

تصاویر و صوت

نظرات