اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۶۸۶

۱

عمر که بی‌او گذشت، ذوق ندیدیم ازو

دل بر شادی نخورد، تا ببریدیم ازو

۲

دست تمنای ما شاخ امیدی نشاند

لیک به هنگام کار میوه نچیدیم ازو

۳

چند جفا گفت و زو دل نگرفتیم باز

چند ستم کرد و رو در نکشیدیم ازو

۴

گر چه ستمگار بود خاطر ازو برنگشت

ورچه جفا پیشه داشت ما نرمیدیم ازو

۵

از پی چندین طلب دل چو ز باغ رخش

سیب گزیدن نیافت، دست گزیدیم ازو

۶

زو دل ما بعد ازین عشوه نخواهد خرید

کاتش ما برفروخت هر چه خریدیم ازو

۷

گر زتو پرسند: کیست عاشق دیوانه؟ گو

ما، که نشان وفا می‌طلبیدیم ازو

۸

باز شنیدیم: کو آتش ما می‌کشد

رو، که به جز باد نیست هر چه شنیدیم ازو

۹

بر سر خوان لبش، پیش حسودان ما

آن همه حلوا چه سود؟ چون نچشیدیم ازو

۱۰

چون به در دل رسی،رنگ رخ اوحدی

خود بتو گوید که: ما در چه رسیدیم ازو؟

تصاویر و صوت

نظرات