
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷
۱
چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟
که در جمال تو دیدم کمال صنع خدا را
۲
چه بر خورند ز بالای نازک تو؟ ندانم
جماعتی که تحمل نمیکنند بلا را
۳
نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی
درین دیار ندانم که رسم چیست شما را
۴
مرا که روی تو بینم به جاه و مال چه حاجت؟
کسی که روی تو بیند به از خزینهٔ دارا
۵
شبی به روز بگیرم کمند زلفت و گویم:
بیار بوسه، که امروز نیست روز مدارا
۶
جراحت دل عاشق دواپذیر نباشد
چو درد دوست بیامد چه میکنیم دوا را؟
۷
صبور باش درین غصه، اوحدی، که صبوران
سخن ز خار برون آورند و سیم ز خارا
نظرات
حامد
مصطفی نیک فرجام
امین کیخا
امین کیخا
بابک ملکی
کامران تلطف