
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۰
۱
چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت
گر هجر ما، گزینی، دوری ز حسن عادت
۲
شبهاست تا دلم را تب دارد از غم تو
آه! از تو، گر نیایی روزی بدین عیادت
۳
طبعت به طالع ما شد تند و تیز، ارنه
زین بیشتر نبودی بدمهر و بیارادت
۴
عشقی که نیست برتو، حربیست بیغنیمت
عیشی که نیست با تو، دینیست بیشهادت
۵
هر چند نیست با ما مهر تو در ترقی
هر لحظه با تو ما را شوقیست در زیادت
۶
شاگرد صورت تست آیینه در لطیفی
کین میکند تجلی و آن میکند اعادت
۷
چندان که جور خواهی بر جان من همی کن
کز بندگان نیاید کاری به جز عبادت
۸
باشد که: اوحدی را از غیب دست گیرد
آن کس که واقفست او بر غیب و بر شهادت
نظرات
مجتبی