اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۷۰۰

۱

عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده

بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده

۲

از خاک در گذشته، افلاک در نوشته

یک باره روح گشته، تن را طلاق داده

۳

چون عاشقان جانی،در حال زندگانی

هفتاد بار مرده، هشتاد بار زاده

۴

آهنگ کار کرده، تن را حصار کرده

وین نفس خوار کرده، چون خاک اوفتاده

۵

آفاق را سترده، انفس مگس شمرده

رخت از ازل ببرده، رخ در ابد نهاده

۶

هر کثرتی که دیده، در سلک خود کشیده

از جملگان بریده، در وحدت ایستاده

۷

چون لوح ساده کرده دل را ز جمله نقشی

پس نام او نوشته بر روی لوح ساده

۸

خود را شمرده با او چون صفر در عددها

او را بدیدهٔ در خود چون می ز جام باده

۹

دایم بسان پسته، خندان و دل شکسته

ز اسب وجود جسته، چون اوحدی پیاده

تصاویر و صوت

احوال و آثار اوحدی اصفهانی معروف بمراغه ای و مثنوی منطق العشاق یا ده نامه اوحدی به اهتمام و انتخاب محمود فرخ - محمود فرخ - تصویر ۱۳۲

نظرات