اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۷۰۲

۱

ای مرغزار جانها لعل تو آب داده

وی تب کشیده دل را زلف تو تاب داده

۲

رویت به یک لطیفه مه را سپر شکسته

چشمت به نیم غمزه دل را جواب داده

۳

دل را لب تو از می تاراج روح کرده

جان را رخ تو از خوی بوی گلاب داده

۴

پیش رخ و جبینت باج و خراج هر دم

هم مشتری کشیده، هم آفتاب داده

۵

بیدار با تو خواهم یکشب که باده نوشم

وان مردم دگر را سر سوی خواب داده

۶

چشم من از خیالت هر سوزنی که بسته

توفان گریه آن را یکسر به آب داده

۷

فردا مگر عقوبت کم باشد اوحدی را

امروز عشقت او را چندین عذاب داده

تصاویر و صوت

نظرات