
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۰۵
۱
یا به نزد خویشتن راهم بده
یا مجال ناله و آهم بده
۲
از دهانت چون نمییابم نشان
بوسهای زان روی چون ماهم بده
۳
تشنهٔ چاه زنخدان تو شد
جان من، آبی از آن چاهم بده
۴
غربت من در جهان از بهر تست
قربت خاصان درگاهم بده
۵
دوش میگفتی: ز من چیزی بخواه
بوسهای زان لعل میخواهم، بده
۶
هر چه از من خواستی یکسر تراست
از تو من نیز آنچه میخواهم بده
۷
یا خیال خود به خواب من فرست
یا دلی بیدار و آگاهم بده
۸
گنج وصلت هم درین ویرانهاست
آن چنان گنجی ز ناگاهم بده
۹
بر بساط آرزو چون اوحدی
شاه میخواهم ز رخ، شاهم بده
نظرات
کسرا