
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۱۶
۱
ای مردگان، کجایید؟ اینک مسیح زنده
هر دم لبش حیاتی در مردهای دمنده
۲
زنار او کمندی در حلق جان کشیده
ناقوس او خروشی در آسمان فگنده
۳
ای خاکیان رنجور، آمد طبیب دلها
کز جانتان بشوید ترکیب آب گنده
۴
رنج درون تن را تدبیر اوست کافی
درد نهان دل را درمان او بسنده
۵
کو عقل؟ تا بداند پیوند ابن و آبا
کو دیده؟ تا ببیند جمع اله و بنده
۶
چون اوحدی نگر تا: بر فقر خود نگریی
تا نگریی نیاید بر ما مجال خنده
۷
کان گنج را نیابی جز در سرای ویران
و آن شاه را نبینی جز در قبای ژنده
نظرات