اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۷۲

۱

گرچه صد بارم برانند از برت

بر نمی‌دارم سر از خاک درت

۲

تا ابد منظور جانی، زانکه دل

در ازل کرد این نظر بر منظرت

۳

زاهد از سر تو ز آن رو غافلست

کو نمی‌بیند به محراب اندرت

۴

هر صباحی تازه گردد جان ما

از نسیم طرهٔ جان پرورت

۵

همچو جان وصل تو ما را در خورست

گر چه جان ما نباشد در خورت

۶

هر چه بود اندر سر کار تو شد

خود به چیزی در نمی‌آید سرت

۷

شیر گیران پلنگ انداز را

کرد عاجز پنجهٔ زور آورت

۸

بر نگیرد سر ز خط امر تو

هر که شد چون اوحدی فرمان برت

تصاویر و صوت

نظرات