
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۲۰
۱
مینالم ازین کار به سامان نرسیده
وین درد جگر سوز به درمان نرسیده
۲
جانا، سخنست این همه سوراخ ببینید
بر سینهٔ این کشتهٔ پیکان نرسیده
۳
افسوس! که موری نشکستیم درین خاک
وین قصه به نزدیک سلیمان نرسیده
۴
ای ترک پریچهره، چه بیداد و جفا ماند؟
کز کافر چشمت به مسلمان نرسیده
۵
از خوان تو برخاسته یغمای طفیلی
زان گونه که یک لقمه به مهمان نرسیده
۶
شک نیست که این چشم چو دریا نگذارد
در شهر یکی خانهٔ توفان نرسیده
۷
زود اوحدی اندر سخن خود برساند
آوازهٔ این جور به سلطان نرسیده
نظرات