اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۷۳۲

۱

ای در غم عشقت مرا اندیشهٔ بهبود نه

کردم زیان در عشق تو صد گنج و دیگر سود نه

۲

گفتی: به دیر و زود من دلشاد گردانم ترا

در مهر کوش، ای با تو من در بند دیر و زود نه

۳

از ما تو دل می‌خواستی، دل چیست؟ کندر عشق تو

جان می‌دهیم و هم‌چنان از ما دلت خشنود نه

۴

تا روی خویش از چشم من پوشیده‌ای، ای مهربان

از چشم من بی‌روی تو جز خون دل پالود؟ نه

۵

از من ندیدی جز وفا، با من نکردی جز جفا

شرع این اجازت کرد؟ لا عقل این سخن فرمود؟ نه

۶

از آتش سوزان دل دودم به سر بر می‌شود

ای ذوق حلوای لبت بی‌آتش و بی‌دود نه

۷

تا لاف عشقت می‌زنند آشفته حالان جهان

چون اوحدی در عشق تو آشفته حالی بود؟ نه

تصاویر و صوت

نظرات