اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۷۳۵

۱

ببر، ای باد صبح‌دم، بده ای پیک نیک‌پی

سخن عاشقان بدو، خبر بیدلان به وی

۲

ز من آن شوخ دیده را چو ببینی بگوی تو:

عجب از حال بیدلان، که چنین غافلی تو، هی!

۳

چو دف آن خسته را مزن، که دمی بی‌حضور تو

نتواند ز چنگ غم، که ننالد بسان نی

۴

بنمودم هزار پی بتو احوال خویشتن

ننوشتی جواب آن که نمودم هزار پی

۵

ز برم تا برفته‌ای تو، زمانی نمی‌شود

نه گشاینده بند غم، نه گوارنده جام می

۶

سخن بوسه گفته‌ای، بنگویی که: چند و چون؟

خبر وصل داده‌ای، ننمودی که: کو و کی؟

۷

مکن، ای مدعی، مرا ز درش دور بعد ازین

که من آن خاک کوچه را نفروشم به تاج کی

۸

ز پی آنکه بنگرم رخ لیلی ز گوشه‌ای

من مجنون خسته را، که برد به کنار حی؟

۹

اگر، ای اوحدی، تو هم دل خود را تو دوستی؟

به رخ و زلف او دهی، برهی زین بهار و دی

تصاویر و صوت

احوال و آثار اوحدی اصفهانی معروف بمراغه ای و مثنوی منطق العشاق یا ده نامه اوحدی به اهتمام و انتخاب محمود فرخ - محمود فرخ - تصویر ۱۴۸
کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۴۳۷

نظرات

user_image
محمد ح
۱۳۹۹/۰۶/۲۹ - ۰۹:۴۶:۴۶
چه وزن معرکه ای داره این غزلفعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن